پیاله بوسه
دیدی
چنارباغ دوستی نفس می کشد
پرستوها بازگشتند
یاس ها شکوفه باران انند
باز زندگی جوان می شود
با هر تیک تیک ساعت
از لحظه ها گفتم
یاد نجوای نیمه شب کردم
فریاد ی شور را با دل شنیدم
داستان آن لبخند را برای آن نقال پیر ,باز گفتم
امروز را احساس کردم
و
نقشی از فردا ابرهای خیال کشیدم
پیاله می را سر کشیدم
خراب بر ویرانه دل تکیه زدم
قصه دیروز را به گوش قاصدک خواندم
آرام باز هم آرام رفت
و من را با یار تنها گذاشت
و دست در گیسوان آشفته ام می برد
ولی آن دیگر باد نبود
که
در میان آن تاریکی هزاران بوسه نثار گونه مشتاق من می کند
ای ماه کجا بودی
و عشق بازی اندیشه ها را می دیدی
نظرات