شهداد جان
برای تو ,از شعر فروغ می خواهم بگویم ,
نمی دانم چرا ؟
نمی دانم چرا ؟
پس فردا
نوروز می آید
نوروز می آید
می خواستم برایت یک فانوس بیاورمآری می آورم
ولی کجا؟
فروغ از کوچه دوستی گفت
تو می دانی
آن کوچه دوستی کجاست ؟
........
نشانی بده
می دانی
من
حالا در این شهر غریبم
برای پیداکردن
خانه جدید تو
غریبم
.......
و
می خواهم غریب بمانم
می خواهم در خانه قدیمی
آن چراغ را به عکسهایتهدیه کنم
آری
امشب آمدم
بعد از سالها آمدم
نبودی
نه
نه
نبودی
روی میز کنار آن قرآن قدیمی
عکسی بود
نه
؟
تو
خانه نبودی
نیامدی هم
...
این کوچک ما با انگشتان کوچکش عکست نشان دادو گفت
"شیوا, می دونی این رفته تو آسمان"راست می گفت.............
ولی
ای کاش بودیولی کجا؟
فروغ از کوچه دوستی گفت
تو می دانی
آن کوچه دوستی کجاست ؟
........
نشانی بده
می دانی
من
حالا در این شهر غریبم
برای پیداکردن
خانه جدید تو
غریبم
.......
و
می خواهم غریب بمانم
می خواهم در خانه قدیمی
آن چراغ را به عکسهایتهدیه کنم
آری
امشب آمدم
بعد از سالها آمدم
نبودی
نه
نه
نبودی
روی میز کنار آن قرآن قدیمی
عکسی بود
نه
؟
تو
خانه نبودی
نیامدی هم
...
این کوچک ما با انگشتان کوچکش عکست نشان دادو گفت
"شیوا, می دونی این رفته تو آسمان"راست می گفت.............
ولی
لااقل می آمدی
اسفند 1385
"آن فانوس را به یادت هیشه روشن می کنم."
نظرات