لوحه
..........
شاید دیروز،
شاید هم امروز؛
اماآیا فرداآن روز است؟؟؟؟
ولی ؛
چقدر آرام
چقدر بی تلاطم
وای
و ای وای
من با این سکوت نیم شب چه کنم.
من با سردی کوچه بی محبت ها چه کنم.
............
چگونه به گوش لحظه ها زمزمه کنم
سریعتر گذرید،
من پایان را می خواهم
میدانی ،
تو بر لوحه دل آن یار غریب سرمشق دادی
و
حالا من رونویسی می کنم ؛
می گوی
بنویس
برای من بنویس
باز هم بنویس
من آن لوح را می خواهم
نه ،نه...
رج نزن
ولی،
بنوس
لج نکن
به فردا فکر کن
به یاد هیجان باش
ای تو کودک نازنین درونم
............
بیا تا
با سرمشق های تو
............
نظرات