این بار راستی راستی از خواب مخملی بیدار شدم
پایان دادم،به آغازی که هرگز شروع نکردم
آغازی که سرانجامش در خودش بود
در بزمگاه سینه ، اندیشه پشت دل را به خاک مالید
فریاد دل هوس بود . به قدر دنیا،دنیا یی از احساس و شور بود
اقیانوس بی کرانی از ترنم بلبل بود . چه زیبا بود ولی بی نهاد بود
می دانی اندیشه گردابی شد و چرخاندش و چرخاندش تا او را بکام کشید
از اقیا نوس عشق سخت است جان بدر بردن ،
جان را با امید نگاه به سوسوی شعله شمع در دوردست خیال ، به کف گرفتن
یاد رقص پروانه کردن و ازخواب مخملی بیدار شدن
پروانه تاب هجرت ندارد ، پس تا آخر می رقصد ،
ولی ای بلبل زیرک ترنمت تنها فریاد است
راستی چه خوب کرد، که اندیشه دل را بر خاک زد تا به عمق اقیانوس زندگی غوص کند
نظرات
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
این شعر و به نیت خواب مخملی تو، حافظ داد.