بی عنوان فقط از زبان لسان الغیب می گویم . . . .
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست
مي ز خمخانه به جوش آمد و مي بايد خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندي و طرب کردن رندان پيداست
چه ملامت بود آن را که چنين باده خورد
اين چه عيب است بدين بيخردي وين چه خطاست
باده نوشي که در او روي و ريايي نبود
چه ملامت بود آن را که چنين باده خورد
اين چه عيب است بدين بيخردي وين چه خطاست
باده نوشي که در او روي و ريايي نبود
بهتر از زهدفروشي که در او روي و رياست
ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق
آن که او عالم سر است بدين حال گواست
فرض ايزد بگذاريم و به کس بد نکنيم
ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق
آن که او عالم سر است بدين حال گواست
فرض ايزد بگذاريم و به کس بد نکنيم
وان چه گويند روا نيست نگوييم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود
اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود
ور بود نيز چه شد مردم بيعيب کجاست
نظرات