عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
یه پاییز زرد
و
زمستون سرد
و
یه زندون تنگ
و
یه زخم قشنگ
و
غم جمعه عصر
و
غریبی حصر
و
یه دنیا سوال
و
تو سینم گذاشتی
...
جهانی دروغ
و
یه دنیا غروب
و
یه درد عمیق
و
یه تیزی تیغ
و
یه قلب مریض
و
یه آه غلیظ
و
یه دنیا محال
و
تو سینم گذاشتی
....
رفیقم کجایی دقیقا کجایی
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی
رفیقم کجایی دقیقا کجایی
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی
....
آه ای حبیبم
یه دنیا غریبم
کجایی عزیزم
بیا تا چشامو تو چشمات بریزم
نگو دل بریدی
خدایی نکرده
ببین خواب چشمات با چشمام چه کرده
همه جا رو گشتم
کجایی عزیزم
بیا تا رگامو تو خونت بریزم
بیا روتو رو کن
منو زیر و رو کن
بیا زخمامو یه جوری رفو کن
.....
عزیزم کجایی دقیقا کجایی
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی
عزیزم کجایی دقیقا کجایی
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی
هفته ها پشت سر هم آمدند و رفتند ٫ یک انتظار جالب که شاید ناشی از نیازی بود٫ در عمق وجود ما. نمی دانم چرا بعد از مدت ها دور از وطن دوشنبه شب ها یک احساس خوب را در وجودمان رقم می خورد. انتظار سخت است ولی این انتظار خوب بود یک جوری رفو زخم دوری بود شاید . نمی دونم فقط انتظاری که می گفت : ای وای چرا دوشنبه نمی شود و دوشنبه می شد و «شهرزاد » شروع می شد.
واقعیت این بود که٬ متن آن داستان درد روزهای زندگی فکری نسل ما بود . درد روزهای نسل قبل ما بود .شاید هم فریاد فرار از واقعیت نسل بعد ما است .
فریاد از خداحافظی با واقعیتی می زند که با آن زندگی می کنیم . روزی که « رفیق » را گم می کنیم تا این قفل قفس را بشکنیم و به زندگی پشت میله های این قفس « درود » بگویم .
راستی رفیقم کجایی
راستی یادت هست آن زمستون سرد را
یادت هست
راستی رفیق کجایی
من بین این جهان پر از دروغ رها کردی
راستی یادت هست آن زمستون سرد را
یادت هست
راستی رفیق کجایی
من بین این جهان پر از دروغ رها کردی
دقیقن کجای
کجای تو بی من کجای
که بدون تو شکستن این قفل محال است .
این سریال که دنیای از واقعیت دیروز و امروز ایران بود. واقعیتی که در تاروپود شعری که با صدای محسن چاووشی بوی کوچه پس کوچه های وطن را می داد . داستن آنان که هدف را می دانند و قدم را برمی داند ولی نمی شود که آنگونه شود که باید بشود .
دنیای که در آن زندگی می کنیم در کشوری که چه در داخل و چه در خارج از آن فرهنگ ایرانی را سعی می کنیم حفظ کنیم بدون انکه بدانیم گاهی در میان این فرهنگ یک دنیا از فرهنگهای دیگر داخل شده است و همان ناخالصی ها میان ما تفرقه می اندازد .
وقتی زن در پستو می رود و زمانی که ساختار شکنی ازدواج مجدد پیش می آید . زمانی که خان سالاری سایه سنگین خودش را در همه لحظات این سریال نمایان می کند و از یک کلام بودن دیکتاتور فیلم می گوید. زمانی که رشوه و زمین خواری و هزار ویک فساد مالی دیگر٬ رخ زشت خودش را نشان می دهد و هزار و دیگر که می توان پشت سر هم سلسه وار گفت . همه و همه ازدیروز می گوید . از امروز می گوید
ای کاش از فردا نگوید .
بیا که من و تو جمع شویم که شاید فردا دیگر صحنه نمایش یک گونه دیگر باشد .
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو
اختران فلک آیند به نظاره ما
مه خود را بنماییم بدیشان من و تو
من و تو بی من و تو جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو
طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو
این عجبتر که من و تو به یکی کنج این جا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو
به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان من و تو
راستی رفیق عزیز٬ سالهای سال پیش مولانا از جدای ما می ترسید ٫ خرافات را به ما هشدار داده بود . از دوری من و توگفته است. داستانی که امروز من در این سو و تو در سوی دیگر٬ ولی درد مشترک ما یکی است وبا هم بودن تنها راه درمان این درد مشترک است . زندگی سختی های دارد اما هیچ قفلی بدون کلید نیست.
شهرزاد را توی فکرم ورق می زنم می بینم داستانی که شروع آن از بستن روزنامه به دست اوباش بود و از آروزی می گوید که اجرا نشد و اگر شده بود امروز شاید تصویر دیگری بر روی این کره خاکی داشتیم . راستی ای رفیق کجایی که آن روز هم دیوارها بین ما ساختند و امروز هم می سازند ......
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشوم ٬ تنهایم
تو اگر ما نشوی
خویشتنی
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را باز نکنیم
یک روزی« ما» می شویم و آن دمکراتی که با کمک اوباش سعی به خاموش اش٬ کردن.د یک بار دیگر برپایش می کنیم. چون هنوز هم این عشق به وطن در وجود بسیار بسیار از ایرانیان نهفته است . کم نیست کسانی که در راه آزادی ایران جان باختند و کسانی که رهرو راه نهضت ملی ایران هستند . رفیقم کجایی که امروز این راه من و تو را با هم می خواهد. بیا از عصر جمعه ٬ عصر شنبه بسازیم . بیا از غریبی حصر و دوری٬ کنار هم بودن بسازیم. بیا از غروب با هم طلوع بسازیم . بیا تا فردا از یک محال ٬ یک امکان بسازیم . فقط بگو
رفیقم کجایی دقیقا کجایی
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی
رفیقم کجایی دقیقا کجایی
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی
نظرات