درد دل این هفته که گذشت

بعضی وقت ها من هوس می کنم که جدی باشم ولی این اطرافیان عزیز مگه اجازه می دهند. مثلا همین مامان خانوم بنده امروز امر کردن من بروم یک قوطی بخرم و هر چی "بوس" و " آی لاو یو" و" ایش لی بی دیش" دارم ،را بریزم تو این قوطی و آن را بگذارم سر طاقچه در این خانه دانشجوی بنده زیر آسمان همیشه خاکستری، که با یک تیر دو نشان بزنم ، هم انرژی مثبت می دهد به خودم و هم مامان خانومی وفتی به سلامتی تشریف به فرنگستان می آورند، من می توانم این بوس ها را بدم بهشون . این مامان خانومی من باوجود اینکه کم نه بلکه وارد عالم اینترنت شده ولی چه کنم که این بوس های و لاو های که من از طریق چت و میل و تلفن می فرستم فایده ندارد. من هم باید حالا برم یک جعبه بخرم با "قلب های قرمز" بخرم .
این چند روزه بنده با همه درس و مشق و مشغولیات متعدده تازه درگیر داستان اقامت ژرمن ها و ویزا گرفتن ازاستثمارگر پیر جهانی بودم . دیروز هم اول، روزه نگیر و بعد بگیر و خلاصه من هم راستش نگرفتم چون این معده داغون اینجانب دیگه طاقت نداشت. این دوستان هر چی برای من آهنگ طاقت بیاررفیق سیاوش قمیشی را فرستادن من گقتم من اعتراف می کنم و بس. اصرار نکنید حتی شما. آنها هم من را رها کردن به حال خودم. دیگه بریده بودم. تازه این سرماخوردگی خوکی هم اینجا زیاد شده، گفتم مرغی را که پارسال گرفتم امسال هم خوکی بعد می شوم یک دفعه باغ وحش مگاپلیس.

می دونین از همه که پنهان نکردم دیگه از شما چرا پنهان کنم، دیشب جلسه فمینیستی رفته بودم و وای نگین که خیلی زیاد طول کشید و من هم که معمولا این جا ها می روم ناراحتی روحی می گیرم والا برای اینکه این دوستان فمینیست ما خیلی دیگه مته به خشخاش می زنند و فکر کنین، من دلم برای آقایون ریش ریش میشه(حالا آقایون که این مطلب را می خوانند زیاد خوشحال نشنوند). در ایران به دلایل متعدد، مرد سالاری شاید هم پدر سالاری حاکم است. مبارزه و تغییر اساسی در این زمینه نیاز به یک روند نکاملی دارد و ما نمی توانیم که امروز و فردا آن را به چنگ آوریم و مسئله دیگر انقلاب دریک دوره کوتاه مدت و تغییر در مواضع سطحی نمی باشد بلکه لازم ان به نظر من پایه ریزی شود و مبارزهای مداوم را انجام پذیرد .البته که این مبارزه سالها است که شروع شده است. این را همین جا بگم وهمانطور که بارها هم گفته ام، من با کمپین و از این قرطی بازی ها مخالفم. با تمام احترامی که برای خانم بهبهانی و لاهیجی و اردلان و عبادی و ابتکار و سایرین قائل می باشم و همانفدر هم برای حضور تمامی زنان جوانی که درایران برای برابری حقوق مشترک زن و مرد و آنچه برای زن در حقوق بشر حق شناخته شده است بطور مستقل گام برمی دارند، موافق هستم. به همین اندازهم منطقی بودن خواسته های زنان را لازم وضروری برای رسیدن به هدف می دانم . در کشور ما ریشه ها فرهنگی مرد سالار داریم و مربوط به امروز و دیروز نیست، اگر بی اندیشه گام برداشت براندازی ریشه ای این به نظر من به ناکجا آباد می رود او احوالات فردی را جایگزین مسائل اجتماعی کنیم این دورشدن از هدف است و بس . هر کاری چاره ای دارد و لی باید دقت کرد . اجتماع مانند یک بنای قدیمی است واگر ما بیل و کلنگ را به دست بگیرم و به پی ساختمان حمله کنیم. دیوار ها آوار می شود بر سرمان خودمان . پس چاره چیست ؟این را بعدا می گم وفتی حسابی در این باب رو نویسی کردم. باید خواند و نوشت و نادانسته نگفت.

حالا ما بشنیم و بگوییم که چرا ریئس جمهور زن نمیشه؟! اینقدر غر زدیم، که الان وزیر زن داریم . حالا سوال پیش می آید که مگر این همانی نبود که ما می خواستیم؟ به قول داداش علی ما در ایران هیچ مردی نمی تواند حاکمیت ی زن را تحمل کند، حتی در خانه . پس بت باید شکسته شود و آن آموزش برای مردان وحضور موثر زنان را می طلبد . در این وادی حرف زیاد است و عمر شب با هم بلندی اش کوتاه.
ولی خوب جلسه فمینیستی آنروز ما تمام نشده بود و حرص و جوش خوردن و آرزو برای دولت صد در صد زن به پایان نرسیده بود که، سر و کله، یک خانم دیگه درکابینه دولت دهم پیدا شد. اون هم تازه دارای دکترا در رشته ریاضی(خدا کنه این دیگه پارتی بازی کنه به علوم پایه کمی حال بده!!؟)خلاصه سرتون را درد نیارم ، من که هنوز سرم درد می کنه از هم این حرف ها و چه خوب شد که مامان خانوم امروز با من خندید و شوخی کرد. آخه یکی نیست بگه، در کشوری که رشته های مثل مهندسی- ریخته گری چه نانو و چه غیر نانو در دست دختران است و تعداد فارغ التحصیل های زن از مرد بیشتر است. به خدا این تحول شروع شده است . نسل جدید دیگه ما را جا گذاشتن و جلوجلو می روند . ما در درجا می زنیم، باید پا را رو پدال گاز بگذاریم و یا علی.

اما در دنیایی غریب محیط ریست ایران چشم های همه نگران بود و داستان های عجیب و غریب فراوان، در بلاگ ناصر کرمی و شهرازد فتوحی محیط زیستی ها ایران چشم به راهی ونگرانی برای "عباث" جلب توجه می کرد و امیدواری درمتن ها بود و حکایتی که رفتن او را شوخی می دیدند. آیا او برمی گردد؟ همه باید دعا کنیم.

راستش را بگم اما بعد از اینهمه از این ور اون گفتن می خوام تازه بروم سر اصل مطلب، هفته گذشته در بلاگ اندیشمند بیابان های ایران جناب درویش با حکمی مواجه شدم که تمام وقت دانشگاهی ام را در این هفته به خودش اختصاص داد. و آن چیزی نبود جز حکم اعدام درختان به دلیل خرافه پرستی مردم !!!! این حکم که توسط "دادگاه ویژه روحانیت گیلان" صادر شده است. بحث داغی شد در انیستیتو حقوق دو دانشگاه در کشور ژرمن ها و شاید من باید زبونم را نگه می داشتم و هیچی نمی گفتم ولی این حکم رنسانسی را که دیدم اگه حرف نمی زدم دق میکردم. شاید هم مردم می گفتند من لالم بعد رو دست همه می موندم دیگه شوهر بی شوهر حالابرو ثابت کن که شیوا لال نیست.
من هرچی کتاب قانون دورم داشتم زیر و رو کردم و دنبال مشابه این حکم در دنیا گشتم شاید در تاریخ بشر مترفی از زمانی که قانون بشر نوشته شده است و در دنیا اجرا می شود مشابه ای برای این حکم پیدا کنم نکردم. برای خودم شدم وکیل درخت ها بر این حکم ها اعتراض نوشتم. بعد شدم دادستان و بعد هم قاضی شدم و دادستان را متهم کردم . یادم یک روزی این نیما میکروبیولوزی به من گفت بابا این چه کاری کردی به عالممیکروبیولوزی پشت کردی. نیمای عزیز من امروز باید نشان بدهم که بعنوان یک زیست شناس که حقوق محیط ریست را می داند چه فاجعه در حال کلید خوردن است .می دانید جندین نمونه از این درختان در سطح کشور وجود دارد؟!این مطلب را من اینجا شروع کردم برای اینکه می خواهم به طور علمی این حکم را بررسی کنم .

نظرات

شبح گفت…
من نمیدونم تو این جلسات فمنیستی حلوا خیر می کنن؟!!!!
آخه شما شوهراتون چطور بهتون اجازه میدن برید چنین محفلهای مسمومی؟
شبح جان
این متن من را تا آخر خواندی؟
من که دارم میروم از حق نداشته آقایون دفاع کنم .
;)

پست‌های پرطرفدار