فردا
Ich bin müde,ich habe keine Kraft mehr
und
Leben geht weiter
Wo stehe ich in diesem Weg
Es ist kalt
,und dunkel
man sagt:
"Leben ist sehr schwer und es gibt hier ein Kempf "
ich will es besiegen
und es werde ich schaffen
ich will ich kann
Es kommt Sonne wieder raus
Es werde warm
dann ist es morgen
und
Leben geht weiter
Wo stehe ich in diesem Weg
Es ist kalt
,und dunkel
man sagt:
"Leben ist sehr schwer und es gibt hier ein Kempf "
ich will es besiegen
und es werde ich schaffen
ich will ich kann
Es kommt Sonne wieder raus
Es werde warm
dann ist es morgen
و
با سکوت مرگبار این شب فردا را به انتظار می نشینم،
از پنجره به سفیدی برف خیره می شوم و در اتاق با تمامی گرمایش می لرزم
تاریکی شب را به خاطر طلوع فردا به صبح رساندم
و
سردی را به امید گرمای دستی به جان خریدم
اما
تنهایی را برای رسیدن به آغوشی مهربان تحمل کردم،
که فردا روز دیگری است و حتما پر جوش و خروش
. . . . . . . .
با سکوت مرگبار این شب فردا را به انتظار می نشینم،
از پنجره به سفیدی برف خیره می شوم و در اتاق با تمامی گرمایش می لرزم
تاریکی شب را به خاطر طلوع فردا به صبح رساندم
و
سردی را به امید گرمای دستی به جان خریدم
اما
تنهایی را برای رسیدن به آغوشی مهربان تحمل کردم،
که فردا روز دیگری است و حتما پر جوش و خروش
. . . . . . . .
نظرات